جدول جو
جدول جو

معنی خایه زر - جستجوی لغت در جدول جو

خایه زر
گلولۀ زر
کنایه از آفتاب، گیتی پرور، چتر نور، طاس زر، چراغ روز، طرف دار انجم، طاووس مشرق خرام، اسطرلاب چهارم، سپر آتشین، چتر زر، چتر روز، چراغ سحر، خایه زرّین، چتر زرّین، طاووس فلک، غزاله، طاووس آتش پر برای مثال در آن گوهرین گنج بن ناپدید / بدی خایۀ زر خدای آفرید (نظامی۵ - ۸۱۴)
تصویری از خایه زر
تصویر خایه زر
فرهنگ فارسی عمید
خایه زر
(یَ / یِ یِ زَ)
کنایه از آفتاب. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، گلولۀ زر. (آنندراج) :
در آن گوهرین گنج بن ناپدید
بدی خایۀ زر خدای آفرید
زمانه دگر گونه آیین نهاد
شد آن مرغ کو خایه زرین نهاد.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سایه ور
تصویر سایه ور
دارای سایه، سایه دار، پرسایه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تابه زر
تصویر تابه زر
کنایه از خورشید، چشمۀ آفتاب، چشمۀ آتش فشان، چشمۀ خاوری، چشمۀ روز، چشمۀ روشن، چشمۀ سیماب، چشمۀ سیماب ریز، چشمۀ گرم، چشمۀ نور، چشمۀ نوربخش، چشمۀ هور، آیینۀ آسمان، آیینۀ چرخ، آیینۀ خاوری، بانوی مشرق، بور بیجاده رنگ، خسرو سیّارگان، خسرو مشرق، زورق زرّین، سیماب آتشین، شهسوار فلک، عروس چرخ، نیّر اعظم، شیرسوار فلک، باشۀ فلک، شاهد روز، شهسوار سپهر، شهسوار گردون، صدف فلک، صدف روز، صدف آتشین، عروس خاوری، عروس روز، عروس فلک، غضبان فلک، یاقوت زرد، زرّین ترنج، زرّین کاسه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مایه ور
تصویر مایه ور
مایه دار، مال دار، سرمایه دار، باشکوه، ارزشمند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پایه ور
تصویر پایه ور
بلندمقام، بلندمرتبه، بلندپایه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خایه زرین
تصویر خایه زرین
گلولۀ زر
کنایه از آفتاب، طاووس فلک، طاس زر، سپر آتشین، چتر روز، چراغ سحر، طرف دار انجم، اسطرلاب چهارم، چتر زرّین، چتر نور، چتر زر، طاووس آتش پر، گیتی پرور، طاووس مشرق خرام، چراغ روز، خایه زر، غزاله برای مثال آن خایه های زرین از سقف نیم خایه / سیماب شد چو برزد سیماب آتشین سر (خاقانی - ۱۸۶)
فرهنگ فارسی عمید
(یَ / یِ وَ)
بلندمرتبه. بلندرتبه. بلندمقام:
که گفتم من این نامۀ پایه ور
نکرد او بدین نامۀ من نظر.
(از هجونامۀ مجعول بنام فردوسی نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ یِ زَ)
برادۀ زر. ریزه های طلا. ریزه های زر:
بس سبک پر مپر ای مرغ که می نامه بری
تا ز رخ پای ترا خردۀ زر بربندیم.
خاقانی.
، کنایه ازردی که در میان گل سرخ باشد و برای تنگ شدن فرج در فرزجه ها بکار برند و آنرا زرگل نیز گویند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَ مَ زَ)
نام ناحیتی است بنزدیک آمل بنابر قول ابن اسفندیار. رابینو آنرا ’خرمه زر’ آورده و می گوید آن با ’هازمه زر’ یا ’هازمه ذر’ نزدیک آمل مقایسه شود. در ترجمه فارسی کتاب رابینو این کلمه ’خرمزر’ آمده است. رجوع به استرآباد و مازندران رابینو بخش انگلیسی ص 130 و ترجمه فارسی آن ص 173 کتاب شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ یِ پُ)
حداکثر. چون: خانه پرش در این سفر دوهزار تومان خرج کرده است
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ گَ زَ)
کژدم اهوازی که آنرا بتازی رتیلا گویند. (آنندراج). قسمی از عنکبوت. (ناظم الاطباء) ، جانوری که می چسبد بر خایۀ حیوانات و خون آنرا می مکد. (ناظم الاطباء). کرمکی است با خایۀ سگ و دیگر چارپایان بچسبد و خون آنها بمکد و ظاهراً کنه عبارت از آنست. (از آنندراج) :
آفت خایه همچو خایه گزک.
شرف الدین شفائی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ یِ زَ)
کنایه از آفتاب عالم تاب است. (برهان). کنایه از آفتاب و آن را ترازوی زر و ترک نیمروز وترنج زر وترنج مهرگان نیز خوانند. (آنندراج) (انجمن آرا) :
تابۀ زر ندیده ای بر سر ماهی آمده
چشمۀ خوربحوت بین وقت صفای زندگی.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ وَ)
سایه دار و هر چیز که سایه دهد. (ناظم الاطباء). دارای سایه. پرسایه:
باغ تو پر درخت سایه ور است
از پی خویشتن یکی بگزین.
فرخی.
جناب سایه ورش را همیشه باد ملازم
کز این جناب معظم رسی بغایت مقصد.
شمس طبسی.
بسی پای دار ای درخت هنر
که هم میوه داری و هم سایه ور.
سعدی (بوستان).
پر از میوه و سایه ور چون رزند
نه چون ما سیه کار و ازرق رزند.
سعدی.
در جهان چون او نیامد آفتاب سایه ور
آفتاب سایه ور چون او نیامد در جهان.
سید ذوالفقار شروانی
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ یِ زَ)
خانه متعلق بزوجه. خانه از آن زن. چون: فلانی در خانه زن خود زندگی میکند و از خودش خانه ای ندارد
لغت نامه دهخدا
(نِ سَ)
دهی است جزء دهستان سیاهکلرود بخش رودسر شهرستان لاهیجان، واقع در 23 هزارگزی جنوب خاوری رودسر و 2 هزارگزی شوسۀ رودسر به شهسوار. این ده در دامنۀ کوهسار قرار دارد و آب و هوایش معتدل و مرطوب و سکنه اش 135 تن است که شیعی مذهب و گیلکی و فارسی زبانند. آب آنجا از چشمه و محصول آن برنج و مرکبات و چای و شغل اهالی زراعت و نمدمالی و راه این دهکده مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2 ص 98)
لغت نامه دهخدا
(بَ چَ دَ / دِ)
نعت است مر کسی را که مردانگی دارد. صفت آنکه در کارها قدرت و ثبات دارد
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ یِ سَ)
جند بیدستر. (از ناظم الاطباء). خزمیان. فاجشه. هزو گند. رجوع به جندبیدستر شود
لغت نامه دهخدا
(بَ چَ دَ / دِ)
ماکیان که تخم نهد. (آنندراج). ماکیانی که تخم کند. (ناظم الاطباء). بیوض
لغت نامه دهخدا
(یَ /یِ گَ)
رتیلا. (ملخص اللغات حسن خطیب)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ دَرر)
شکافندۀ سنگ خاره، کنایه از قدرت است و صلابت:
تکاور یکی خاره دری تو گفتی
چو یوز از زمین برجهد کش جهانی.
منوچهری.
برآمد بادی از اقصای بابل
هبوبش خاره در و باره افکن.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
جانوری است شبیه بعنکبوت که لعاب او مردم را هلاک سازد و به عربی رتیلا خوانند. (برهای قاطع) (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 362) (ناظم الاطباء). دلمه. دلمک. غنده. (فرهنگ جهانگیری). آبخورک. خایه گزک
لغت نامه دهخدا
(بَ اَ تَ /تِ)
برندۀ اثاث خانه. ربایندۀ اثاث خانه. دزد. سارق. ج، خانه بران:
چو دزد خانه بر کالا همی جست
سریر شاه را بالا همی جست.
نظامی.
من بسختی ب خانه دگران
خانه من بدست خانه بران.
نظامی.
گر سه حمال کارگر داری
چار جمال خانه برداری.
نظامی.
نقطه گه خانه رحمت تویی
خانه بر نقطۀ زحمت تویی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(لِ سَ)
دهی است جزء دهستان مرکزی بخش لنگرود شهرستان لاهیجان. واقع در 12 هزارگزی جنوب لنگرود و یک هزارگزی خاور بجارپس. ناحیه ای است واقع در جلگه با آب و هوای معتدل و مرطوب و مالاریایی. 110 تن سکنه دارد که شیعی مذهب و گیلکی و فارسی زبانند. آب آنجا از شلمان رود و محصول آن برنج و چای و شغل اهالی زراعت است. راه این ده مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(خاصْ صَ تَ)
مخصوص تر. خیلی خصوصی. اخص: و در شغلهای خاصه تر این پادشاه شروع کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 150).
خاصه تر این گروه کز دل پاک
شیعت مرتضای کرارند.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(نِ زَ)
دهی است از دهستان کلاس بخش سردشت شهرستان مهاباد که در 15 هزارگزی جنوب خاوری سردشت و 2 هزاروپانصدگزی جنوب شوسۀ سردشت به بانه واقع است. ناحیه ای است کوهستانی با آب و هوای معتدل و 187 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ یِ زَ)
آفتاب، فلک چهارم، برج اسد. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِگَ)
بسیار خایه کننده. بیوض. (زمخشری)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ یِ زَرْ ری)
کنایه از آفتاب است. (ناظم الاطباء) :
زادۀ خاطر بیار کز دل شب زاد صبح
کرد درین سبز طشت خایۀ زرین غراب.
خاقانی.
چو گردون سر طشت سیمین گشاد
غراب سیه خایه زرین نهاد.
نظامی.
، کنایه از ستاره است:
آن خایه های زرین از سقف نیم خایه
سیماب شد چو بر زد سیماب آتشین سر.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(یَ کَ)
دهی است از دهستان کلیائی بخش سنقر کلیائی شهرستان کرمانشاه واقع در 32 هزارگزی شمال باختری سنقر و 3 هزارگزی هفت آشیان دامنه. سردسیر. دارای 270 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه و رود کریجه تأمین میشود. محصول آن غلات، حبوب، توتون. شغل اهالی زراعت، قالیچه، جاجیم، پلاس بافی. تابستان از هفت آشیان اتومبیل می توان برد. در دو محل بفاصله دو هزارگزی واقع به علیا و سفلی مشهور و سکنۀ علیا 215 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مایه ور
تصویر مایه ور
دولتمند و مایه دار و مالدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خامه زن
تصویر خامه زن
نقاش صورتگر
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که سایه دارد: درخت سایه دار، حرفی که دو خطی نوشته باشند، غشی سایه زده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پایه ور
تصویر پایه ور
بلند مرتبه، بلند مقام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خامه زن
تصویر خامه زن
((~. زَ))
نقاش، صورتگر
فرهنگ فارسی معین